- دست کج
- کسی که دست او کج و معوج باشد، دزد جیب بر
معنی دست کج - جستجوی لغت در جدول جو
- دست کج ((دَ کَ))
- کسی که دست او کج و معوج باشد، کنایه از دزد، جیب بر
پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما
لااقل، اقلا، حداقل
کمترین مقدار و میزان، حدّاقلّ، مینیمم، کمینه
آخرکار
کسب و کار و صنعت و حرفه
کمی نقصان:) دست کمی از فلان ندارد (از او عقب نیست)
مالش مالیدن، کدیه گدایی
درخت یا نهالی که به دست کاشته شود
کژ بودن دست
آخر کار
آسی کوچک که دو سنگ بر روی هم دارد و دارای دسته ای چوبی است که آنرا با دست گردانند آس دستی
آبی که برای شستن دست و روی بکار برند. آب وضو
اجرت، مزد، مزد کار و زحمت، آنچه از زحمت کشیدن و رنج بردن به دست آید
نامه ای که کسی با دست خود نوشته باشد، دست نوشت، چگونگی و کیفیت نوشتن
کاردستی، هر چیزی که با دست ساخته و پرداخته شده باشد، کنایه از همکار و هم دست و دستیار
آبی که با آن دست و رو را بشویند، آب دست، کنایه از وضو
تسمه یا ریسمانی که با آن دست های اسب یا استر را ببندند، شبیه و نظیر
بوجودآورنده، موجود: (واین هستیها دورست ازآفریدگار زیراکه او هست کننده هستیهاست)
پارسی تازی گشته دستی آوند دستی آوندی که به دست توان برداشت
پوشاک دست و بمعنی دست کشیدن به چیزی
((دَ کَ یا کِ))
فرهنگ فارسی معین
پوشاک نخی، ابریشمی، پشمی، چرمی یا پلاستیکی که با آن دست را به منظور گرم نگه داشتن و یا محافظت کردن بپوشانند
پوشاک دست که با نخ یا پشم می بافند یا از چرم نازک یا پوست یا پارچه به اندازۀ دست و به شکل دست درست می کنند،
کنایه از اصیل، نجیب، خصوصاً در مورد اسب،برای مثال چو بیدار شد رستم از خواب خوش / برآشفت با بارۀ دستکش (فردوسی - ۲/۲۷) ،
کسی که به چیزی دست بکشد، چیزی که به آن دست بکشند، نابینا که دست خود را به دیوار بکشد و راه برود، کسی که دست نابینایی را بگیرد و با خود راه ببرد،
چیزی که با دست بکشند مثل کمان و کباده، سائل و گدا که پیش مردم دست دراز کند، برای مثالبه که به کاری بکنی دستخوش / تا نشوی پیش کسان دستکش (نظامی۱ - ۵۱)
مزد دست، دستمزد، دسترنج، نوعی نان،برای مثال دستکش کس نیم از بهر گنج / دستکشی می خورم از دسترنج (نظامی۱ - ۵۲)
محکم، مضبوط، استوار، ریاضت دیده، از کار درآمده، اسب نجیب و اصیل
کنایه از اصیل، نجیب، خصوصاً در مورد اسب،
کسی که به چیزی دست بکشد، چیزی که به آن دست بکشند، نابینا که دست خود را به دیوار بکشد و راه برود، کسی که دست نابینایی را بگیرد و با خود راه ببرد،
چیزی که با دست بکشند مثل کمان و کباده، سائل و گدا که پیش مردم دست دراز کند، برای مثال
مزد دست، دستمزد، دسترنج، نوعی نان،
محکم، مضبوط، استوار، ریاضت دیده، از کار درآمده، اسب نجیب و اصیل
مدرک، سند
دست کوچک، چیزی که مانند دست باشد دسته، دفترچه ای که حسابهای معمولی را در آن نویسند. یا دستک و دنبک در آوردن پاپوش دوختن اشکال تراشی کردن
دست مانند، چیزی که مانند دست یا به اندازۀ کف دست باشد، کنایه از دفتر بغلی، کنایه از دفترچه ای که حساب های سردستی را در آن بنویسند
دستک زدن: زدن کف دو دست بر یکدیگر، دست زدن
دستک زدن: زدن کف دو دست بر یکدیگر، دست زدن